«بچه‌ها! بیاید یه قراری با هم بذاریم. بیاید قول بدیم هر کدوممون بزرگ که شدیم و به یه منصبی رسیدیم، دست همدیگه رو بگیریم. باشه؟» «باشه!» این قراری بود بین سه یار دبستانی. سه یاری که هر سه در ایام بزرگیشون انسان‌های تأثیرگذاری در تاریخ مملکت ما شدن. یکیشون خواجه نظام‌الملک بود، یکی دیگه خیام، شاعر پرآوازه ایرانی و سومی هم کسی نبود جز حسن صباح. از این جمع، خواجه نظام الملک شد وزیر سلجوقیان، به خیامِ شاعر و ریاضی دان و منجم و فیلسوف، پیشنهاد داد که بشه حاکم نیشابور که خب خیام نپذیرفت، اما درباره حسن صباح انگار عهد گذشته رو فراموش کرد. در نتیجه، حسن صباح تصمیم به انتقام گرفت! این یک افسانه قدیمی ایرانیه، افسانه‌ای که در کتاب‌های قدیمی مثل جامع التواریخ رشید الدین همدانی هم اومده. اما چقدر این افسانه درسته؟ اساساً دلیل دشمنی دیرینه حسن صباح و خواجه نظام‌الملک فقط سر یه بدقولی بوده؟ و سوال مهم‌تر، حسن صباح کی بود؟ ما در این قسمت رفتیم سراغ این شخصیت مرموز تاریخمون.